Hole

آخرین مطالب
پنجشنبه, ۲۹ فروردين ۱۳۹۸، ۰۸:۱۲ ب.ظ

حقا که نادری!

جناب نادر ابراهیمی! تو از بی رحم ترین نویسنده هایی هستی که میشناسم! (ببخشید که بخاطر حس نزیکی از دوم شخص مفرد استفاده می کنم.). تو من رو در یک دوگانگی عجیب قرار میدی، که از طرفی دوست دارم هرچه زودتر جلو برم و چیز های بیشتری از کتاب رو ببلعم، از طرفی این زود بلعیدن ارضا کننده نیست و دوست دارم با آرامش، طعم و عمق تک تک جملات رو ذره ذره به تمام سلول هام بچشونم.(و این اغراق نیست، وقتی با جملاتت مو رو به تن آدم راست میکنی..). این عین بی رحمیه! :)


خوشحالم که کم ننوشتی و در تمام کتاب ها و شخصیت ها "خودت" رو بروز دادی. آلنی تویی، مارال تویی، عسل، قلیچ، آرپاچی، گیلک یک عاشقانه ی آرام، ملان تویی، تو و تو... دلیل اصلی این حس نزدیکی هم همینه. ممکنه افرادی مشابه بودن لحن شخصیت ها رو یه ضعف حساب کنن، شاید واقعا هم هست؛ اما برای من جذابیتش انقدر بالا هست که حس می کنم به این ضعف کور شدم :))


{ -کار آسانی نیست.

-چه کسی گفت آسان است؟ کار آسان را به آسان طلبانِ تن پرور واگذار می کنیم. }


از مرز 3 کتاب که درمورد یالوم گفته بودم گذشتی ( اینجا ). بازم همون مطلب صادقه و شباهت لحن حس میشه، اما من دوست دارم با دوستانم صحبت کنم. از تکراری بودن لحن و حرف های افرادی که دوستشون دارم خسته نمیشم. و در مورد تو هم همینطوره، به طوری که برای شروع کردن یا نکردن "یک عاشقانه ی آرام"، یک هفته بعد از تموم شدن "اتش بدون دود" با خودم کلنجار می رفتم:))


{-هر کجی ، اگر به موازات آن قرار بگیری راست است. کاملا راست.

- جالب است. من تصورم این بود که اگر انسان به موازات کج قرار بگیرد به جای یک کج، دو کج وجود خواهد داشت.

- و اگر همه به موازات کج قرار بگیرند چه طور؟ به تصور شما ، در آن حالت، هیچ وسیله ای برای تشخیص کج و راستی وجود خواهد داشت؟}


تو مقدار قابل توجهی از فکر هامو که با تلاش به نتیجه رسونده بودم ، جوری برام بیان کردی که لحظاتی من رو با بُهت، فقط به یه لبخند ، و نگاه کردن به صفحه ی کتاب وا داشتی، انگار که به چشمای تو نگاه کنم و بگم، آخه چرا..!؟ :)  (و چیزی درمورد چشم ها هست که قابل وصف نیست).


{خجل می گویم. ممنونم پدر! برای بیست سال دیگر نیروی ایستادن به من دادی؛ اما بگذار خالصانه قبول کنیم کوچکیم تا بتوانیم بزرگ شویم، عوض شویم، رشد کنیم و دیگری شویم. بزرگ جایی برای تغییر کردن ندارد. وقتی مظروف، درست به اندازه ی ظرف بشود، دیگر چگونه تغییری در مظروف ممکن می‌شود جز ریختن بر زمین و تلف شدن؟! }


"نویسنده ای" که در مذمت زیاد خوانی به این خوبی توضیح بده، فقط یعنی به مفهوم تعادل پی برده. و این چیزیه که از نظر من هر کس واقعا بهش برسه قابل تحسینه :

 " - بشنو گیله مرد! بشنو و یادت باشد که من موش های کتاب خانه ها را اصلا دوست نمی دارم. تو هرگز به من نگفتی که زیر کوهی از کتاب دست و پا میزنی؛ و الا برای زندگی با تو ، شرط ترک اعتیاد می گذاشتم. تو زندگی را خوانده ای،  لمس نکرده ای. تو در طول و عرض خاک مقدس زندگی راه نرفته ای، فقط زندگی را ورق زده ای و بر زندگی حاشیه نوشته ای. جنگل تو کاغذیست، تفنگ تو کاغذیست، اعتقاد تو به مردم اعتقادی کاغذی و پارگی پذیر. تو عطر هارا خوانده ای، دشت ها را خوانده ای، نگاه ملتمس بچه ها را خوانده ای...

کتاب عاشق نمی شود ، آواز نمی خواند، پای نمی کوبد، به دریا نمی زند، درد مردم را حس نمیکند ..."

 

وقتی تاثیر گذاری و عظمت کار از حدی میگذره، تنها دستاویزی که آدم برای خودش میبینه تشکر کردنه. این کم نیست و طرف مقابل سنگینی اون تشکرِ به ظاهر خالی و ساده رو درک می کنه. الان من همینم! بازم.. ممنونم. نادرِ بزرگِ ما.


{مختصری نزدیک شدن بهتر از غرق شدن است.

عزیز من! بیا متفاوت باشیم.}


موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۸/۰۱/۲۹
مهرنوش لک

نظرات  (۱)

خیلی خوبیی💙
پاسخ:
مرسی لطف دارید!🌹 :))

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی