شنبه, ۱۳ بهمن ۱۳۹۷، ۱۰:۴۴ ق.ظ
تحت کنترل
جدا دلم میخواد بشینم، چشمامو ببندم و باد رو در حالی که توی موهام دست می کشه حس کنم، گرمای خورشید روی صورتمو ببلعم و روحمو بشورم پهن کنم جلوش تا خشک بشه :/ از خنکی هوایی که توی ریه هام میفرستم به وجد بیام، و از شنیدن صدای یه پرنده سرمست بشم .
مسئله اینه که بعضی وقتا فکر میکنم انقدر زیادی بزرگ شده، عجیب، حس یه گلوله برفی غلتان رو میده که جلوشو گرفتن سخته گاهی، دید منطقیم رو میگم (البته اینکه اسمش دید منطقی باشه جای بحث داره.). اجازه ی لذت های کوچیک رو خیلی وقتا به آدم نمیده و یه "که چه " می کنه تو پاچه ی همه چیز! آقا به کجا چنین شتابان?! :))
از توی خودت بیرون بیا یکم(مغز!) ، بذار درک لذت چیزایی که گیرنده های حسیت برات میفرستنو از دست ندی...!(اجازه بده. نه تنها جوینده یابنده است، بلکه نجوینده هم نیابنده است🙄)
۹۷/۱۱/۱۳